تولد دوباره (دختر امروز) |
سلام ... فکر نمیکردم دوباره یه روزی برسه که بیام اینجا.البته اینجا رو خیلی دوست دارم ولی دیگه تکراری شده بودو.... اما به خواست یه نفر اومدم. الان میبینم که دلمم تنگ شده بود..نمیدونم واسه اینجا تنگ شده بود یا واسه ی ادمی که اینجا مینوشت(خودمو میگم!!!) دیشب اولین نوشته های وبلاگمو خوندمو کلی خندیدم خودمونیما عجب نمکی داشتیم جوونیا!اما این زمونه انگار همشو از ما گرفت!الان در بی نمکی محض به سر می برم!:چه بی نمک!! حالم متوسط است!یعنی متحیر است!خوب وبدم را نمیدام.دقیقا شبیه همان خواص بی بصیرت!!اولین بار است که به شون حق میدم!!!حق دارن طفلیا!ادم واقعا یه وقتایی نمیدونه چی درسته چی غلط!چی صلاحه چی نیست.... این روزا دارم به قسمت فکر میکنم که ایا چی هست!اختیار چی هست!یه کم دیره اما هرچی بیشتر فکر میکنم بیشتر گیج میشم! خودمو سپردم به خودش....هر کی این متنو خوند خواااااااااااااااااااااااااااااااهشا برام دعا کنه!تحیر اصلا خوب نیست این روزها دلم برای بچگی خیلی تنگ شده...از بچگی هم دنیای بزرگترها رو دوست نداشتم.اما حالا متاسفانه!!انگار بزرگ شدم! حیفففففففففففففففففف پی نوشت: 1در مورد سر و وضع وبلاگم هم بگم که از بچگی استعدادی در تنظیمات وبلاگ نداشتم و هر چی دسکاری کردم قیافه ی وبلاگم صاف و صوف نشد که نشد!شما به صاف و صوفی خودتون ببخشید 2ترم چهارم هم شروع شد...با سرماخوردگی و...! [ چهارشنبه 90/11/19 ] [ 10:9 عصر ] [ سرباز کوچولو ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |